سیو یکمجولای ۲۰۰۸
میریام گرینسپن:
همه کسانی که مثل من، به عنوان روانشناس با "ضربه روحی" در ارتباطتند، فرقی نمی کند ضربه حاصل تجاوز یا خشونت خانگی یا ضربه هایی در مقیاس های بزرگ تر و در حد خشونت های اجتماعی باشد، همه می دانند که به عنوان اولین گام برای بهبود و غلبه بر این ضربه، باید تمام آنچه روی داده است را به صورت منسجم کنار هم گذاشت
Daniel Greene دانیل گرین
میریام گرینس پن مردم را تشویق می کرد تا بر اندوهشان غلبه کرده و از آن بیاموزند بگیرند. اواز صحبت دقیق با بازماندگان هولوکاست، از جمله پدر و مادر خودش، به این اندیشه رسید. گرینسپن بعد از جنگ جهانی دوم در کمپ آوارگان در آلمان متولد شده است. او دیده است که می توان حتی بعد از هولوکاست التیام پیدا کرد
به برنامه صدای یهود ستیزی، مجموعهی پادکست از موزهی یادبود هولوکاست ایالات متحده خوش آمدید. اجرای این برنامه با پشتیبانی سخاوتمندانهی بنیاد الیور و الیزابت استانتون امکانپذیر شده است. من دنیل گرین هستم. دراین برنامه ،هر دو هفته یکبار ما مهمانی خواهیم داشت تا دربارهی طرق متفاوتی که یهود ستیزی و تنفر، جهان امروز ما را تحتالشعاع قرار می دهند صحبت کنند . امروز میریام گرینسپن، نویسنده و روانشناس با ما هستند
:میریام گرینسپن
من از ابتدای زندگیم می دانستم هولوکاست چیست اما یادم نمی آید کسی درباره آن، چیزی برایم تعریف کرده باشد
از خیلی سالها قبل به یاد دارم که همیشه خواب می دیدم که در حال فرار از یک ترس توصیف نشدنی هستم و معمولاً تلاش می کردم دیگران را هم نجات بدهم. و معمولاً در پایان این رؤیاها تنها بودم و هیچکسی را هم نجات نداده بودم، اما خودم نجات پیدا کرده بودم. گاهی فکر می کنم خوابی که می دیدم برگرفته از داستان زنده ماندن مادرم باشد
حقیقت این است که هولوکاست یک داستان برای کودکان نیست. جایی در سنین نوجوانی هوشیارانه آن را احساس می کردم و نهایتاً در اواسط سال های ۱۹۷۰ و اواخر ۲۰ سالگیم با پدر و مادرم مصاحبه ای کردم. این اولین باری بود که واقعآ همهی داستانشان را یک جا می شنیدم. حتی بعد از آن، به دلیل بزرگی این ضربه، تنها قسمتهایی از آن را به خاطر میآوردم. این مصیبت آنقدر بزرگ بود که حتی شنیدنش انسان را دچار ضربه روحی میکرد اما لازم است که داستانها گفته شوند
و به نظرمن، شناخت به خودی خود یک بار است اما یک امر ضروری است، روند ترمیم می تواند وجود داشته باشد اما لازمه آن دانستن بار و آن را به اشتراک گذاشتن است . در سال ۱۹۹۳ ، به مناسبت پنجاهمین سالگرد شورش گتو ورشو، یهودیان بسیاری از سرتاسر جهان برای دیدار از لهستان برنامه ریزی کردن دتا با یک اقدام نمادین بگویند "ما هنوز اینجا هستیم."
پدرم از من و برادرم دعوت کرد تا همراه با او و مادرم به آنجا برویم.
در تربلینکا مراسمی برگزار شده بود. به یاد دارم که آواز خوان مذهبی سرود (El Moleh Rachamim) آهنگ حزن انگیزی که معمولاً در روز یوم کیپور خوانده میشود را میخواند. در هنگام همنوازی، صدها تن از بازماندگان شروع به گریه کردند. و هوا بارانی بود. مثل اینکه جهان همراه با ما می گریست لحظه فوق العاده مهمی ازسوگواری بود.
نکته جالب این است که وقتی پدرم از من دعوت کرد به این سفر بروم، ۸۰ ساله بود . به من گفت که دارد ضعیف می شود، او گفت که برای من این راهی است تا پیش از آنکه بمیرم، کمی التیام پیدا کنم."
من هرگز نشنیده بودم او در رابطه با هولوکاست از واژه "التیام" استفاده کند اما فکر می کنم از جنبه هایی همینطور بود. می دانید، فکر نمی کنم یک نفر بتواند به طور کامل نسبت به مسئله هولوکاست التیام پیدا کند. فکر می کنم آن لحظه برای او و خانوادهي ماه لحظه التیام بخشی بود.
یکی از چیزهایی که به اجبار با آن روبرو شدم این بود که در بدو ورودم به ورشو، متوجه شدم که یهودستیزی هنوز هم خیلی خیلی زیاد در لهستان به چشم می خورد. در درب ورودی کنیسه یک صلیب شکسته به تازگی نقاشی شده بود و عبارت (Raus Juden) یهودی ها بروید بیرون دیده می شد.
چند نمونه دیگر مشابه آن نیز اتفاق افتاد. من کمی زبان لهستانی میدانم و شنیدم که یک خدمتکار می گفت "این جهودها، این یدیش تبارها، این یهودی های زشت دوباره اینجا هستند." خیلی شرم آور بود که می دیدم چطور یهودستیزی هنوز در آنجا بر قوت خود باقی است. اما خوشبختانه در این سفر مورد دیگری بود که به نوعی یک نمونه متضاد از قابلیت های انسان به نظر رسید. و ماجرا از این قرار بود که شب یادبود، پدرم خیلی احساس سرما می کرد. به او گفتم "بگذارید جایی پیدا کنیم که یک فنجان چای بخوریم و شما کمی گرم شوید؟"
او پاسخ داد "بله، نمی توانم بدون اینکه خودم را گرم کنم اینجا بمانم."
پس در خیابان شروع به راه رفتن کردیم. او پیرزنی لهاستانی کوچک اندامی دید و به سمتش رفت و به او گفت که دنبال جایی میگردد تا کمی چایی بنوشد.
آن زن گفت "می توانید در خانه من چای بخورید."
مکان بسیار ساده و کوچکی بود. معلوم بود که وضع مالی خوبی نداشت. از ما دعوت کرد به خانه اش برویم تا چای بخوریم و کمی هم برایمان نان آورد. فوراً تلویزیون را روشن کرد و گفت "می توانید اینجا بمانید و ادامه برنامه ها را از خانه من ببینید تا سردتان نشود."
یادم هست پدرم به من گفت "این رفتار باید به ما یاد بدهد که به هیچ وجه پیش داوری نکنیم. نباید همه لهستانی ها را به عنوان یهودستیز بشناسیم، ببین این زن چقدر مهربان است."
وواقعا شگفتانگیز است که چطور یک رفتار محبت آمیز انسان می تواند اینقدر تأثیرگذار باشد.